ستاره سادات قطبی متولد 3 اسفند 1365 در اصفهان، مجری است.فارغ التحصیل لیسانس رشته خبرنگاری می باشد که از والیبال به سمت کیک بوکس رفت و بعد از حفظ قرآن وارد صدا و سیما شد و حالا همسر یک مجری معروف است.
ایشان برای دومین بار در سال 1393 وقتی 28 ساله بود با شهرام شکیبا مجری 42 ساله ازدواج کرد که ثمره این زندگی دو پسر بنام «صدرا» و « محمدحسین» می باشد.همسر اول شهرام شکیبا نیز خانم مهسا ملک مرزبان (مجری) بود که در سال 1385 با وجود داشتن یک فرزند پسر بنام «علی» به طلاق ختم شد.
ازدواج اول و دوم ستاره سادات قطبی
ستاره سادات قطبی متولد ۳ اسفند ۱۳۶۵ در اصفهان، مجری است فارغ التحصیل لیسانس رشته خبرنگاری می باشد، از والیبال به سمت کیک بوکس رفت، بعد از حفظ قرآن به اجرا روی آورد و یک تجربه ناموفق زناشویی هم دارد.
ستاره سادات قطبی سال ها پیش ازدواج کرد که با تولد یک فرزند پسر بنام امیر علی این زندگی به جدایی ختم شد و سرپرستی کودک هم به پدرش واگذار شد.
ازدواج ستاره سادات قطبی و شهرام شکیبا
ایشان برای دومین بار در سال ۱۳۹۳ وقتی ۲۸ ساله بود با شهرام شکیبا مجری ۴۲ ساله ازدواج کرد که ثمره این زندگی حالا یک فرزند پسر دیگر بنام صدرا می باشد همسر اول شهرام شکیبا نیز خانم مهسا ملک مرزبان (مجری) بود که در سال ۱۳۸۵ با وجود داشتن یک فرزند پسر بنام علی به طلاق ختم شد.
ستاره سادات قطبی درکنار همسر و پسرش
خانم قطبی مدتی در شبکه آموزش بعنوان گرافیست مشغول بکار بود سپس بعد از ازدواج دوم با شهرام شکیبا در سال ۹۶ با وی اولین تجربه اجرای مشترک خود را بدست آورد
بخاطر اینکه مادرش مربی قرآن بود از دوران دبستان با نوار کاست استاد پرهیزگار جزو اول قرآن را حفظ کرد و در نهایت سال ۱۳۸۰ وقتی ۱۵ ساله بود توانست حافظ کل قرآن شود./نیک صالحی
ماجرای ازدواج و طلاق ستاره سادات قطبی در جوانی
اونموقع و الان دختران ۲۷ ساله هنوزمجردبودندوهستند امامن هشت سال زندگی متاهلی روتجربه کردم امانتونستم ادامه بدم.اصلاشیرین نبود.هم مسیرنبودیم. تفکراتمون، اهدافمون همه متفاوت بود.دائم درجا میزدم ودورخودم میچرخیدم.خیلی سخت بود. نمیشد و تمومش کردم
قبل از اینکه باشهرام آشنابشم گفته بودم همه ی مردها عین هم اند.فقط قیافه هاشون باهم فرق میکنه.اماازدواجم باشهرام بهم ثابت کردکه اشتباه فکرمیکردم. وقتی یه مَردکنارت باشه وتوروبفهمه،وقتی بشه سنگ صبورت، وقتی بفهمی اگه کم آوردی مَرد مهربونِ زندگیت توروتنها نمیگذاره، حتی اگه همه ی آدم هاتورورهاکننددنیا برات قشنگه چون کسی رو داری که به همه ی آدم ها و دنیامیارزه!.اسم پانسیونی که خیلی اتفاقی پیداکردم ودرش زندگی میکردم(مادران)بود.میدان آرژانتین انتهای خیابان الوند.
همونجایی که از بچگی آرزو داشتم بدونم کجاست؟خداهمیشه توگوشم میگفت (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسرا)ومن امیدداشتم همیشه هوامو داره!
گاهی توشرایط سخت از دستش عصبانی میشدم وبهش غرمیزدم که چرامنو نمیبینی،چراروتوازم برگردوندی؟اما بعدش میفهمیدم چیزی که میخواستم ونشدبه صلاحم بود!#پانسیون مادران پراز مادران و دخترانی بودکه هرکدوم یه قصه ایی داشتندیکی فرارکرده بود،یکی واسه دانشگاه اومده بود،یکی واسه کاراومده بودیکی زندگیشوفروخته بود بره خارج ازکشورامامن نه فرارکرده بودم،نه دانشگاه میرفتم ،نه کاردرست وحسابی داشتم ونه میخواستم از ایران برم من فقط دنبال یه جایی بودم بتونم تنهازندگی کنم.دلم واسه خودم تنگ شده بود.میخواستم خودموپیداکنم خانواده ام هم مشکلی نداشتندو گفتندهرجورخودت صلاح میدونی.نمیخواستم حالا که جداشدم بعداز هشت سال اونامنوبدون امیرعلی ببینندو غصه بخوردند!
یادمه بچه که بودم خانم رضایی مجری تلویزیون میگفت نقاشی هاتونو به ادرسِ تهران،میدان آرژانتین،انتهای خیابان الوند،شبکه ی دوسیما بفرستید!اون خیابون واون شبکه واسه من آرزوشده بود.همه اش میگفتم کاش میشد منم یه روزی مثل بقیه ی بچه هابرم برنامه کودک!
هیچوقت این آرزوم محقق نشداماخداجوری جبران کرد که من اولین اجرای تلویزیونم،اونم هرشب،اون هم به صورت زنده ازانتهای خیابان الوند ساختمان شبکه ی دورفتم وباخوشحالی و#بغض روبه دوربین گفتم
《سلام به روی ماهتون نازنین مردم ایران》
بعدازاولین برنامه باشهرام رفتم دم درخوابگاه تا یادم نره ازکجا به کجا رسیدم
دیدگاه شما