مادری سهپسر بچه شیطونو بازیگوش داشت،شبی از شبهای تابستان این سه پسر بچه شیطون پس از اینکه شام شان را خوردند در حیاط خلوت خانه مشغول بازی دزد و پلیس شدند. یکی از پسرها وانمود کرد که گلوله ای به سمت مادرش شلیک میکند و فریاد زد،،،بنگ، بنگ تو مُردی، مادر به زمین افتاد و چند دقیقهای به همان حالت ماندو بلند نشد. یکی از همسایگان که شاهدِ بازی بود،وقتی دید که مادر تکان نمیخورد نگران شدکه مبادا وی هنگام افتادن آسیب دیده باشد و به همین جهت به سمت او دوید وقتی همسایه نزدیک شد که مادر را از نزدیک نگاه کند،مادر لای یک چشمش را باز کردو آهسته گفت: "هیس"هیس تکانم نده این تنها فرصتی است که میتوانم استراحت کنم.
پ_ن: خداوند نمیتوانست همه جا باشد لذا مادر را آفرید...همسرِگلم در طول این سالها مسیرهای سختی را گذرانده ایم و به شرط عمر خواهیم گذراند برای همه این سالهای تلخ و شیرین و زحماتِ بی شمارِت بی نهایت ازت ممنونم
تولدت مبارک عزیزم
دیدگاه شما