به یاد بیاورید
وقتی کودک کوچکی بودید،
بی قیاس اتفاق پیش آمد در پیرامونمان
مثل تمام کم جثه گان این سرزمین
نزاع و درگیری با اطرافیان از اقل ترین هایش بود
جای حیات میکردم که مجبور به یقه گیری بودم حتی هرچقدر از خشونت بی میل.
جنگ و پر پر شدن پیر و جوان اقوام و همسایگان،ترس از فالانژهای سنتی و تندروهای به ظاهر اسلامی.
مشت های گره شده به روی سرمان و گرفتن موهای کوتاهی که حتی به مشت نمیامدو تکان دادن سَر برُنای ساده از راه هنرستان به خانه به جرم بلندی زُلف
دیدن سالدیده شدن مادربزرگ که هر روز در انتظار آمدن سه فرزندش از جنگ سوی چشمانش را از دست میداد.
یادم است نسبم، نسبت به هیچ کدام از پیشامد های که برای من مهم بود عکس العملی نشان نمیداد
نه جنگ،نه رفت نه شد،نه مزایای بانکی،نه گرانی نه اختناق.
جدم،پدر مادرم
به هیچ کدام واکنش نداشت.
پدر بزرگم عجیب بود،اون نیست دیگر تا این روزها را ببینید
اما بی گمان اگر میبود باز واکنشی نداشت.
چون پیر بود
و خسته
برآمد دِلش را زآن خستگی کام
غبار تمام سالهای که دیده بود به روی صورتش بود
او بود با چای و سیگارش
هر روز سپیده دم
نه چیزی بیشتر
با چراغ علاءالدین که چایی او را زنده نگه میداشت.
او پیر بود.
من به جهان آمدم او پیر بود.
قبل از بی فروغ شدنش هم.
او پیر بود در جوانی
و من هم
نترسید
ما پیر شده ایم
تجاربمان زیاد
مرور کنید ببینید چه از سر گذراندیم
مرور کنید ببیند چطور با تجربه شده اید
مرور کنید ببینید این بیماری در قبال تمام این سالها چقدر ناچیز است.
من ۳۹ ساله عمر دارم و سن
که بیشتر از ۱۰۰ سال زیست کردم
آرام باشیم
چشم کودکانمان به ماست.
عکس :امیر حسین شجاعی از سریال قورباغه
دیدگاه شما