قرنطینه اسمش هم ترس دارد. با شنیدن قرنطینه تصورتان میرود بهجایی که گروهی را مجبور کردهاند یکجا بمانند و حالا اگر این گروه، بیماری مسری هم داشته باشند لابد در فضای قرنطینه درد میکشند و آه و فغانشان به هوا بلند شده است؛ اما بهمحض اینکه پایم را میگذارم آنسوی در قرنطینه یکی از بیمارستانهای شهر تهران، همه تصویرهایی که ساخته بودم نقش بر آب میشود. یکی از پرستارها به استقبالم میآید همه سروصورتش را بسته، حتی عینک روی چشمانش و ماسک روی صورتش اجازه نمیدهد او را خوب ببینم. راستش را بخواهید اول متوجه نشدم پرستار خانم است یا آقا!
حالا پرستار در فاصله ۷ متری از من پشت در دوم قرنطینه ایستاده: «سلام خوشآمدید به بخش بیماران و پرستارانی که کرونا را از رو بردهاند!) تازه میفهمم که این خانم پرستاراست که اینچنین خوشآمد گویی میکند. بازهم تصوراتم از قرنطینه به هم میریزد. انگار این خانم پرستار خیلی پرانرژیتر از آدمهای بیرون از این در است. لبخند پهن میشود وسط صورتم. صدای خنده آنهایی که از این فاصله نمیبینمشان، به گوشم میرسد. فضا آنطور نیست که تصور میکردم. اینجا روشن است. از آه و درد خبری نیست. فکر نکنید صدای سرفههای مکرر، موسیقی متن اینجا شده باشد. بیشتر صدای خوشوبش پرستارها و بیماران در فضا میپیچد. هرچند تکسرفهها هم گاهی همه سرها را به سمت بیمارها میچرخاند.
پشت در شیشهای
آقای پرستاری از آنسوی در که بخشی از آن شیشهای است از دور میگوید: «بیا، بیا ازاینجا بنویس که آنقدر به شایعات دامن نزنند. ولی خیلی به ما نزدیک نشو اول لباسهایت را بپوش بعد بیا داخل بخش. در این میان لباس پوشیدن برای رفتن به قرنطینه کمی طول میکشد، هرچند از وقتی مکالمه بیماران و پرستاران پشت در به گوشم رسیده اولین پلان گزارش من کلید خورده است. بازهم گوش تیز میکنم؛ صدایشان، شبیه به صدای بیماران بدحال نیست. هرچند صدای تکسرفههایشان به اینجا هم میرسد. صدایشان ازاینجا شبیه به همهمه است. هرازگاهی یکی چیزی میگوید و بقیه بیمارها یا نٌچ نٌچ میکنند و یا همه باهم میزنند زیر خنده. ولی منانها را هنوز ندیدهام. حدس میزنم پیامها و شایعات و جوکهای فضای مجازی را میخوانند.
سختگیری در پوشیدن لباس قرنطینه
خانم پرستار نگاهی به لباس پوشیدنم میاندازد و میگوید: «ماسکت را درست بگذار روی صورتت. فاصلهات را تا دو متر از همه بیماران و پرستارها حفظ کن. به چیزی دست نزن. مدتی که اینجا هستید مهمان ما هستید؛ مهمان ما و البته مهمان ویروس کرونا!» اینها را از فاصله دور و بازهم از پشت در شیشهای میگوید؛ اما انگار همه گوششان را تیز کردهاند تا ببینند خانم پرستار چه میگوید و بازهم صدای خنده میپیچد در بخش قرنطینه.
پرستار در میان خندهها رو به من میگوید: «شما هم بخند؛ اما فقط زیر ماسک. وقتی گفتم دستکشت را عوض کن حتماً دستکشت را عوض کن. سر که میچرخانم چند نفر از بیماران داخل سالن از پشت شیشه جلوی چشمم میآیند با تکان دادن سر سلامی ردوبدل میکنیم. باز پرستار میگوید: «دختر جان اصلاً دست به ماسکت نزن.»
با خودم فکر میکنم این پرستارها چطور این لباسها را آنقدر در مدت طولانی میتوانند بر تنشان نگهدارند.
اینجا هیچ کودکی نیست
هنوز وارد بخش قرنطینه نشدم دل توی دلم نیست که ببینم سن و سال این بیماران چقدر است؟ بیشتر خانم هستند یا آقا؟ نکند کودکی هم بین آنها بستری باشد! طاقت نمیآورم در حال پوشیدن لباس مخصوص قرنطینه میپرسم؟ کودکی در قرنطینه بستری هست؟
- نه هیچ بچهای نه اینجا و نه در بخش مشکوکیها بستری نشده.
حالا آمادهام، قدم میگذارم در آنسوی در اصلی قرنطینه، هرکدام از بیمارها در اتاقهای کوچک خودشان روی تخت نشسته و یا خوابیدهاند و چندنفری هم داخل سالن قدم میزنند. همه اینها را از دور میبینم.
این قرنطینه را تجسم نکردم
یادم میآید وقتی درراه پله منتظر بودم که اجازه ورود به قرنطینه مراحل آخرش را طی کند. قبل از اینکه در قرنطینه روی لولا بچرخد. تصور میکردم حالا باید یک لباسی شبیه به لباس فضانوردی به تن کنم و بیماران در قرنطینه نای حرف زدن ندارند اما حالا زن میانسال مبتلابه ویروس کرونا صدایش را بلند میکند و میگوید: « خانم خبرنگار شرح و حال ما را خوب نگاه کن و بنویس. واقعیتها را آنطور که میبینی بنویس. تا آنها که از داخل خانههایشان شایعهسازی میکنند با حقیقت ماجرا آشنا شوند. بدانند که این هم مثل دیگر بیماریها است و تأکید کن که مراقب خودشان باشند. بهداشت خود و خانوادهشان را حفظ کنند. بیش از ۵ نفر از همین قرنطینه با جواب آزمایش منفی خارجشدهاند و بهبود پیداکردهاند. انشالله که ما هم خوب میشویم و از اینجا میرویم .بهجای اینکه به دنبال شایعهها باشند به دنبال راهحل باشند برای جان سالم به دربردن.»
با یک حساب سرانگشتی میشمارم ۱۶ نفر بستری هستند. بیشتر بیماران میانسال هستند. آنها که سن و سال بیشتری دارند روی تخت خوابیدهاند و سرم دارند. ۵ نفر هستند که روی تخت خوابیدهاند و تکان نمیخورند . پرستار میگوید: «سالمندان رسیدگی بیشتری نیاز دارند.»
مرد جوانی پرده اتاقش را کنار میزند و انگار برای دست شدن یا قدم زدن وارد سالن میشود. از پشت ماسک سلام میکند. جواب میدهم و میپرسم چند سالتونه؟
۳۶ ساله هستم. اهل تهران. اشاره میکند که دورتر بایستم.
میپرسم: با چه علائمی وارد بیمارستان شدید.
ـ سرفههای خشک، درد قفسه سینه و تب و لرز. حالا سه روز از بستری شدنم میگذرد. از روز اول خیلی بهترم.
- قرنطینه چه فرقی با بقیه بخشها دارد؟
خودتان نگاه کنید. فقط اسمش ابهام آمیزه و برای مردم که از دور میشنوند دلهرهآور است. لباس پرستارها هم متفاوتِ شاید تفاوت فقط همین پوشش پرستارها باشد.
چشمانم بخندند کافی است
اجازه میگیرم برای عکاسی ؛ میگویم: صدای شما خیلی انرژی دارد؛ اما لبخندتان پشت ماسک پنهانشده
در جواب میگوید: «عکس با لبخند بهترِ اما من ماسکم را برنمیدارم از چشمانم عکس بگیر اگر دقت کنید ،چشمهای من داره می خنده (صدای خندهاش فضای سالن را پر میکند)
-خانوادهتان درگیر این ویروس نشدند؟
اتفاقاً وقتی جواب تست من مثبت شد با پزشکم مشورت کردم که همسرم و فرزندم هم تست بدهند؛ اما پزشک قانعم کرد که تا علائم نداشته باشند نیاز به انجام آزمایش ندارند.
دلتنگ خانواده هستید؟
من سه روز است که در بخش قرنطینه بستری شدم. دلتنگ که هستم. اما ارتباط تصویری با خانوادهدارم. شبکههای مجازی مشکلآفرینیهای زیادی دارند اما اینجا برای من خوب بوده.
بیمار کرونایی و جوکهای دستاول
سؤال و جوابها به اینجا که میرسد پرستار اشاره میکند که باید دستکشهایم را عوض کنم باز به اتاق مجاور برمیگردم و طریقه صحیح خارج کردن دستکش را در همان زمان کوتاه به من آموزش میدهد و یک دستکش دیگر به من میدهد که از آنها استفاده کنم.
به سالن برمیگردم. سالاری مرد جوان هم حالا دستهایش را شسته و درراه بازگشت به تختش است.
میپرسم: «حالا که شما فضای مجازی را دنبال میکنید. برایمان جوک کرونایی تعریف کنید. جوکی که شمارا خیلی خندانده باشد.
بدون هیچ مکثی با شنیدن این سؤال، یک سیر میخندد و شروع میکند: نوشته بودند «کرونا از مرکز ووهان رسیده به مرکز سوهان» دیگر بیمارها و پرستارها با شنیدن جوک به خنده میافتند و با خندهها بازهم سرفهها در بخش قرنطینه شدت میگیرد؛ اما خوب که نگاه میکنم سالمندان این قرنطینه در سکوت هستند.
آمار بالای مرگومیر واقعیت ندارد
از فرصت استفاده میکنم و تا خندههایشان تمام نشده میپرسم عجیبترین شایعه کرونایی که شنیدید چی بوده؟
سالاری حالا صدایش جدیتر میشود میگوید: «راستش را بخواهید آمار بالای مرگومیر را که میشنوم بسیار تعجب میکنم. ما الآن در دل این بیماری هستیم آنقدر که دنیای مجازی از ترس و ابهام حرف میزند مردمباورشان میشود. در این چندروزه چند نفر بهبود پیدا کردند و مرخص شدند. درست است که این بیماری کاملاً مسری است و سرعت انتقال بسیار بالایی دارد؛ اما فقط کسانی که بیماریهای زمینهای و یا کهولت سن دارند این دوران را بهسختی طی میکنند و حتی در این بخش سالمندی هم بوده که مرخص شده باشد. این آمار دروغ در فضای مجازی فقط جامعه را به ترس و دلهره میاندازد.»
شما اینجا با خودتان خلوتی دارید؟ چه خواسته و دعایی از ذهنتان در این لحظهها میگذرد؟
راستش من بیشتر نگران افراد جامعه و کهنسالان هستم. دلم میخواست تریبونی داشتم و به همه میگفتم بهجای اینهمه ترسیدن و به دنبال دستبهدست کردن شایعات اولین نکته بهداشتی مثل دست شستن را رعایت کنید. انشا الله این ویروس ازسرمان میگذرد. وقتی فکرش را میکنم یک تیم پزشکی بیش از یک هفته است که به خانهشان نرفتند و همه وجودشان را وقف بیماران کردهاند. حالم گرفته میشود، نمیدانم حال خودم را در این شرایط نمیفهمم .سالاری سکوت میکند انگار بغض نشسته باشد وسط گلوی سرفه دارش.
مراقب باشیم روح جامعه نمیرد
سالاری مرد ۳۶ ساله قرنطینه از دوستان و همکارانش یاد میکند که عکس و فیلمهای ضدعفونی کردن میز کارش را برایش ارسال کردهاند. پیغام فرستادهاند که منتظرش هستند تا به محل کارش برگردد.
مرد جوان در بین همه سؤالها خودش به نکتهای اشاره میکند که این روزها در فضای مجازی بسیار پررنگ شده است قصه نبود ماسک و مواد ضدعفونیکننده و مایحتاج بهداشتی. آه بلندی میکشد و میگوید: «یکی از خوشذوقهای دنیای مجازی یکی عکس از رزمندههای دوران دفاع مقدس که ماسکهای شیمیاییبر صورت دارند را در کنار عکسی از محتکران ماسک گذاشته و توضیح میدهد:(در روزگار جنگ ،این رزمندهها ماسکهای خود را به خاطر یکدیگر از صورتشان برمیداشتند و حالا در این شرایط ماسکها را احتکار میکنند.)
سالاری درحالیکه صدایش در گلو میلرزد به ۵ پرستاری که هرکدام به سمتی میروند تا به ۱۶ بیمار خدماترسانی کنند اشاره میکند و میگوید: «ما باید مراقب اخلاقیات جامعهمان باشیم. این کرونا یک ویروس است یک بیماری جسمی است که میگذرد. ما باید مراقب معنویات جامعه باشیم. که اگر روح یک انسان در جامعه بمیرد دیگر مرده است.»
وقتی از محل اصلی قرنطینه خارج میشوم بازهم پرستاری که به استقبالم آمده بود بدرقهام میکند. به اتاقی میروم که لباس پوشیده بودم .مرتب سفارش میکند که بااحتیاط لباسهای مخصوص قرنطینه را از تنم خارج کنم و بهسرعت دستهایم را ضدعفونی کنم.
از در اصلی که خارج میشدم بازهم صدای همهمه از بخش قرنطینه بلند شده بود.
منبع: فارس
دیدگاه شما