از وقتی چشم باز کرد پدر تصویر مبهم مردی خسته و شکسته پشت میله های سرد زندان بود و رابطه شان اسیر دیوارهایی به بلندی هجده سال دوری و تنهایی. هجده سالی که پایانش مرگ پدر بود به تاوان جانی که سال ها پیش در یک نزاع و درگیری از انسانی دیگر گرفته بود. تمام خاطره اش از پدر نگاه هایی بودکه از سر شوق و دلتنگی میانشان رد و بدل می شد و صدایی که هر بار از پشت گوشی می شنید و بزرگترین دروغ زندگی اش را وقتی می گفت که در هر ملاقات به پدر اطمینان می داد حال همه شان خوب است .
مادر آرزو داشت تا بتواند طوری فرزندانش را تربیت کند که مسیر زندگی هیچ کدامشان به پایان تلخی که پدر رسیده بود نرسد. اما شاید آنقدر درگیر تامین نیازهای مادی آنان بود که نفهمید کی و کجا پسر و دخترش راه دیگری را در پیش گرفته اند.
کودکی اش به حسرت داشتن شادی گذشت که در چشمان دانش آموزان بی درد مدارس شمال شهری که مادرش سرایدارشان بود می درخشید. آنقدر درگیر اندیشیدن به نداشته هایش بود که سهم خود را در ساختن زندگی و عوض کردن مسیر سرنوشتش از یاد برد. خود را موجود طلبکاری از جامعه می دید که احساس می کرد در جواب تلخی هایی که زندگی به او تحمیل کرده حق دارد هر رفتاری داشته باشد و از هر طریقی به خواسته هایش برسد.
با رسیدن به سنین نوجوانی فرار از مدرسه و وقت گذرانی در پارکها و خانه ی دوستان و قدم زدن بی هدف در خیابان ها شروع شد. وقت گذرانی با دوستان در سفره خانه ها و قلیان کشیدن با پسرها و تیغ زدنشان از دید او هنری منحصر بفرد محسوب می شد که تنها از عهده ی او بر می آمد. آنقدر به رفتارهای ناپخته و تصمیم گیری های نسنجیده و شتابزده عادت کرده بود که اولین ازدواجش بعد از سال ها نامزدی به خاطر انتقام گیری و لجبازی کودکانه به شکست منتهی شد. شناسنامه و حکم طلاقش را با پست در روز تولد همسرش برای او فرستاد تا به خیال خودش تا آخر عمر در ذهنش حک شود. از اینکه مردها را شیفته ی خود کند و سپس رهایشان کند احساس قدرت و پیروزی می کرد و هیچگاه نتوانست نگاهی واقع بینانه به کارهای خود داشته باشد و ببیند در واقع نه به دیگران که همواره در حال آسیب زدن به خود می باشد.
به دلیل نبود پدر، آنقدر نقش مردی محکم و مقتدر به عنوان حامی را در زندگی خود خالی می دید که از مرد ایده آل در ذهنش تصویر انسانی خشن که حتی محبت و نگرانی اش را با ضرب و شتم و ناسزا نشان می دهد ساخته بود و همین تصویر ذهنی ناقص و ناپخته بود که دوباره او را به سمت انتخاب اشتباهی دیگر برای عشق و ازدواج کشاند. این بار با یکی از اراذل و اوباش بنام تهران به نام کاوه.
مادر به عنوان موجودی ضعیف و ناتوان در برابر سرکشی های او، باز هم نتوانست مانع ارتباط اشتباه دخترش شود. مرد تازه وارد به زندگی اش، مثل خود او فکر می کرد که برای رسیدن به خواسته هایش باید دست به هر کاری بزند و اجازه ندهد وجدان و چارچوبهای اخلاقی و شرعی مانعش شود. مادر درگیر مشکلات دخترش بود که خبر دستگیری پسرش را به اتهام سرقت دادند و زن بیچاره نمی دانست تا چند وقت دیگر دخترش که از سرانجام برادر عبرت نگرفته را نیز باید پشت میله های زندان ملاقات کند .
برنامه اشان این بود که یکبار در سرقت مسلحانه ای که دوست کاوه نقشه اش را کشیده بود شرکت کنند و با پولی که از این راه به دست می آورند زندگی مشترکشان را شروع کنند. تصمیم ناپخته و نادرست دو انسان بی مهارت که بی شک به دلیل عدم دریافت تربیت و آموزش صحیح وجدان و چارچوب های اخلاقی در وجودشان شکل نگرفته یا در گذر زمان و پر رنگ شدن حس زیاده خواهی شان رنگ باخته بود .
طبق قراری که گذاشته بودند مریم به عنوان مشتری وارد مغازه طلافروشی شد تا فرصت کافی برای ورود سارقان مسلح به داخل مغازه را فراهم کند. سرقت اتفاق افتاد و سارقان با دست پر از صحنه جرم گریختند. به همه چیز فکر کرده بودند به جز مهارت و تیزهوشی کارآگاهان در شناسایی و دستگیری سریع سارقان .
اولین کسی که به دام افتاد مریم بود و به دنبال آن کاوه و سایر افراد گروه نیز دستگیر شدند . قصر آرزوهای مریم و کاوه چیزی نبود جز خانه ای روی آب وحالا زوجی که خود را با استفاده از پول سرقتی از مغازه در چند قدمی خوشبختی می دیدند دستبند به دست نقش برآب شدن نقشه هایشان را به تماشا نشستند . مریم دختری که می توانست با عبرت از سرنوشت پدر و برادرش مسیری تازه و رو به آینده ای روشن برای خود رقم بزند گلی شد در شوره زار تباهی و نابودی واین بار خود تصویر مبهم دختری خسته و شکسته پشت میله های زندان شد در برابر دیدگان مادری پیر و فرسوده ...
نظریه کارشناس
هر روز انسانی بدون خواست و اراده ی قلبی اش در گوشه ای از این شهر متولد می شود اما ادامه مسیر زندگی و انتخاب کیفیت زندگی اش در چارچوب خواست و میل قلبی خود او شکل می گیرد و انتخاب مسیر اشتباه با عنوان کردن دلایلی چون تولد در خانواده ای آسیب دیده به هیچ وجه قابل قبول و عقلانی نمی باشد.
گاهی اوقات ما برای انتقام از دیگران دست به اقداماتی می زنیم که در واقع آسیب و صدمه به افراد نیست، بلکه آسیب رسانی به خودمان می باشد.
این روزها احساس زیاده خواهی و میل به یک شبه ره صدساله را پیمودن آفتی است که در یک چشم به هم زدن سرنوشت انسانی را از فردی آزاد در جامعه به تبهکاری محکوم به سالها زندان و تحمل تلخی مجازات مبدل می سازد.
اگر نگران شکل گیری صحیح شخصیت فرزندمان هستیم تلاش کنیم نگرانی مان را با تنبیه بدنی و تحقیر و توهین به وی نشان ندهیم و مسئولانه در درونی کردن حس وجدان اخلاقی و پایبندی به باورهای مذهبی در فرزندمان تلاش کنیم .
رکنا
دیدگاه شما