سخت است بخواهی مادر باشی برای فرزندانت، همسر باشی برای شوهرت، اما همیشه میلههای زندان سدی بکشد بین تو و آرزوهایت ...!
تازه درسش تمام شده بود و به عنوان معلم قرار بود کارش را در آموزش و پرورش شروع کند که عاشق شد.
عاشق پسری که وضعیت مالی اش به هیچ وجه باب میل پدر ناهید نبود و به همین دلیل با ازدواجشان موافقت نکرد. اما ناهید کوتاه نیامد و بالاخره وقتی اصرار و پا فشاری شان به جایی نرسید تصمیم گرفتند فرار کنند. بدون اینکه فکر کنند با این کار نه تنها تمام پلهای پشت سرشان را خراب میکنند که مسیر پیش رویشان نیز به آیندهای ویران شده در زیر آوار اشتباهات زن و مردی جوان و ناپخته منتهی میشود.
ناپختگی که یک زندگی را سوزاند
فرار و ازدواج پنهانی آنان را از مسیر جادههای سبز شمالی به خاکستری دیوارها و خیابانهای یک طرفه و کوچههای بن بست تهران کشاند.
مثل هر عاشق و دلدادهای سرمست از تصمیم ناپخته خود تصویری رویایی از زندگی مشترک و عاشقانه برای خود ترسیم کرده بودند. اینکه زیر یک سقف زندگی کنند، شاهد تولد و بزرگ شدن فرزندانشان باشند و به همه ثابت کنند با فرار از خانه برای رسیدن به خوشبختی و آرامش راه درستی را پیموده اند. حالا ده سال از آن روزها میگذرد، اما هیچ کدام از اجزای زندگی رویایی ناهید سر جای خودش نیست؟!
مشکلات مالی که شروع شد زندگی آن روی دیگر سکه را به آنها نشان داد و فهمیدند همه چیز رویاها و تخیلات عاشقانه نیست.
در ادامه تصمیمات ناپخته و شتابزده خود برای حل مشکلات بعد از اینکه پیشنهاد همسرش برای فرار و ازدواج پنهانی را پذیرفت این بار نیز تسلیم پیشنهاد اشتباه دیگری شد. نقشه همسرش اغفال دختران جوان به منظور سرقت طلاهایشان در پشت نقاب خواستگار بود. شاید در ابتدا مخالفت کرد، اما در نهایت تسلیم شد و به عنوان همدست به همسرش در اغفال دختران جوان کمک کرد.
نقشه این بود که دختران جوان مجردی که در فروشگاهها به عنوان فروشنده مشغول به کار بودند را شناسایی و سپس ناهید با آنها طرح دوستی ریخته و از آنها برای برادر شوهر قلابی خود خواستگاری میکرد و جلسه معارفه و آشنایی آنها را با همسر خود ترتیب داده و در طول جلسه معارفه که معمولا در پارک برگزار میشد نوشیدنی مسموم به دخترک بخت برگشته میخوراندند و وقتی بی هوش شد طلاهای قربانی را به سرقت برده و پس از متواری شدن از محل، برای صید شکار بعدی آماده میشدند.
میلهها دود میشود و میسوزد!
دیری نپایید که زوج کلاهبردار با هوشمندی پلیس آگاهی شناسایی و دستگیر شدند. بر روی تصویر آشیانهای که ناهید در ذهن خود کشیده بود سردی میلههای زندان نشست و تولد فرزندشان را دید، اما پشت دیوارهای بلند زندان! آنقدر بلند که نمیشد هیچ آینده یا مسیر روشنی را از پشت آن به تماشا نشست.
۱۰ سال حسرت تجربه زندگی زیر یک سقف با شوهر و فرزندان، تاوان ناتوانی ناهید در نه گفتن به تصمیمات اشتباه شوهرش بود.
۱۰ سال مجازات نیز باعث نشد تا همسر ناهید متنبه شده و دست از کارهای اشتباه خود بردارد. زودتر از ناهید آزاد شد و دوباره کلاهبرداری خود را به عنوان خواستگار قلابی شروع کرد. زن تنهایی را در خیابان پیدا کرد و آن زن به جای ناهید همدست کارهای خلافش شد و هنوز چند ماه از اغفال دختران مجرد نگذشته بود که کارآگاهان پلیس آگاهی پایتخت با هوشمندی دوباره او را دستگیر کردند.
بعد از ۱۰ سال انتظار برای رهایی، هنوز ناهید پایش را بیرون نگذاشته بود که شوهرش دوباره دستبند خورد و برای سپری کردن ۱۰ سال دیگر از عمرش راهی زندان شد و درس نگرفتن از اشتباهات گذشته دوباره قفسی شد برای رویاهای زنانه ناهید!
زندگی مشترکی که به بن بست رسید و تمام روزها و شبهایش در سردی وتاریکی زندان گذشت. اولین تصمیم اشتباه نقطه آغاز و ریشه تصمیمات اشتباه بعدی شد و زندگی اشان دور باطل خطاهایی جبران ناپذیر شد!
نظریه کارشناس
- یک تصمیم ناپخته و عجولانه در انتخاب همسر بدون کسب شناخت کافی از روحیات، باورها و اعتقادات طرف مقابل فرد را در تنگنای شرایطی قرار میدهد که گاهی بازگشت به گذشته و جبران خطاها را ناممکن میسازد.
- نه گفتن مهارتی است که فرد را در برابر هر آسیبی واکسینه میسازد. شاید اگر ناهید مصمم و محکم در برابر تصمیمات نابخردانه همسرش ایستادگی میکرد هم خود و هم همسرش گرفتار شرایط سخت کنونی نبودند.
- فرار و ترک نمودن کانون گرم خانواده تصمیم نادرستی است که باعث از دست دادن پشتوانه عاطفی و مالی فرد شده و او را در برابر ناملایمات و تلخیهای زندگی آسیب پذیر میسازد.
- کلاهبرداری و اغفال افراد و بازی با احساسات دختران جوان و سوء استفاده از اعتماد آنها مهارت نیست! بلکه نهایت رذالت یک انسان است که به خاطر نفع مادی خود نقش بازی کرده و احساسات پاک افراد را به تمسخر بگیرد
منبع: رکنا
دیدگاه شما