به گزارش پایگاه خبری نشان :

 رکنا: زن 25 ساله که به اتهام قتل دختر خوانده اش با صدور دستوری از سوی قاضی علی اکبر احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) دستگیر شده است پس از آن که به سوالات کارآگاه عظیمی مقدم (افسر پرونده) پاسخ داد گذشته تلخش را عامل اصلی وقوع این جنایت هولناک دانست و درباره داستان زندگی اش گفت: پدرم اهل کرکوک عراق است. سال ها قبل به ایران آمد و در استان خراسان رضوی به زندگی ادامه داد. او مدتی بعد با مادرم که اهل بجنورد بود ازدواج کرد که من و خواهر و برادرم حاصل این ازدواج هستیم آن زمان پدرم در کرمانشاه مشغول کار بود و نمی توانست شغلش را رها کند به همین دلیل کمتر به ما سر می زد اما مخارج زندگی را برایمان می فرستاد.

او ماهی چند روز نزد ما می آمد و سپس برای آن که از کارش اخراج نشود دوباره به کرمانشاه باز می گشت. از همان ابتدا من و خانواده ام در حاشیه شهر مشهد زندگی می کردیم. مادرم نیز به امور خانه داری و تربیت فرزندانش مشغول بود. به خاطر این که خواهرم چهار سال از من کوچک تر است مجبور بودم به تنهایی به مدرسه بروم. 

هر کسی در خانواده ما گرفتار مسائل و مشکلات خودش بود و من از این تنهایی ناراحت بودم. با وجود این همه کارهایم را انجام می دادم و به درس و مشقم می رسیدم تا این که وقتی 9 ساله شدم و کلاس سوم دبستان را به پایان رساندم پدرم تصمیم گرفت دوباره به عراق برگردد چرا که با سقوط صدام دیگر احساس امنیت می کردیم.

پدرم به خاطر آن که اهل کرکوک بود فکر می کرد آن جا اوضاع زندگی مان بهتر می شود. خلاصه وسایل مان را جمع کردیم و عازم عراق شدیم. پنج سال در آن جا زندگی کردیم و من هم به تحصیلاتم در عراق ادامه دادم. با وجود این نمی دانم دوباره چه اتفاقی افتاد که پدر و مادرم تصمیم گرفتند به ایران برگردند. زمانی به منطقه گلشهر مشهد بازگشتیم که دیگر من 14 سالم شده بود و پدر و مادرم به فکر شوهر دادنم افتادند.

بدین ترتیب مرا در همان سن آغازین دوران نوجوانی پای سفره عقد نشاندند و لباس عروس به تنم کردند. شوهرم یکی از بستگان مادرم و اهل خراسان شمالی بود ولی زمانی که پا به خانه بخت گذاشتم تازه بدبختی ها و سختی هایم شروع شد. همسرم مردی عصبی و پرخاشگر بود به طوری که یا مرا زیر مشت و لگد می گرفت یا خودزنی می کرد.

 او به مواد مخدر اعتیاد داشت و نمی توانست مخارج زندگی را تامین کند همسرم بیشتر روزها بیکار بود و تنها هزینه های اعتیادش را جور می کرد. از همان اوایل زندگی اختلافات من و او شروع شد به طوری که روزهای زیادی را پس از مشاجره و کتک کاری با یکدیگر قهر بودیم. دو بار از او شکایت کردم و به خاطر آثار ناشی از کتک کاری به پزشکی قانونی معرفی شدم. بارها تصمیم گرفتم از او طلاق بگیرم اما خانواده ام اجازه چنین کاری را به من نمی دادند آن ها از حرف مردم می ترسیدند چرا که در فامیل مادرم طلاق گرفتن بسیار زشت و ناپسند بود به همین دلیل مجبور بودم به این زندگی ادامه بدهم.

وقتی دخترم «هستی» را باردار بودم آزار و اذیت های همسرم نیز شدت گرفت. او به من سوءظن داشت و اجازه نمی‌داد از خانه خارج شوم با همین بهانه تهمت هایی به من می زد، ناسزا می گفت و در خانه حبسم می کرد. این رفتارهای خشن به جایی رسید که دیگر کارد به استخوانم رسید.

چندین بار تصمیم گرفتم به طور پنهانی جنینم را سقط کنم ولی هر بار با مخالفت شدید خانواده ام روبه رو می شدم و آن ها مرا از این کار منع می کردند با وجود این زندگی آرامی نداشتم و بر سر دو راهی مانده بودم تا این که بالاخره دخترم به دنیا آمد و من تصمیم گرفتم تا او را بزرگ کنم ولی نمی توانستم در کنار همسرم بمانم این بود که بعد از هفت سال بالاخره از او طلاق گرفتم تا سرنوشتم را تغییر بدهم و زندگی آرامی داشته باشم. زمانی که در کشاکش طلاق بودیم و به دادگاه خانواده در مشهد رفت و آمد می کردم با «محمد» (همسر فعلی ام) آشنا شدم چرا که او نیز با همسرش مشکل داشت و برای پیگیری پرونده طلاق به دادگاه خانواده می آمد. این آشنایی در حالی به ازدواج انجامید که محمد نیز سرپرستی دخترش عسل را به عهده گرفت و قرار شد عسل هم با ما زندگی کند ولی او به حرفم گوش نمی داد و من در حالت عصبانیت زانویم را به کمرش گذاشتم و گردنش را به پشت سر کشیدم تا این که به قتل رسید