از کودکی ام چیزی به خاطر نمیآورم جز کتک کاریهای پدرم! او به موادمخدر صنعتی اعتیاد داشت و به بهانههای واهی من، مادر و خواهرم را مورد ضرب و جرح قرار میداد و... دختر جوان با بیان این مطلب به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: هفت ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و مسئولیت نگهداری از من و خواهر کوچک ترم به مادرم سپرده شد. ما ناچار به منزل مادربزرگم کوچ کردیم و در طبقه فوقانی منزل آنها ساکن شدیم. مادرم از صبح تا شب سر کار میرفت و مادربزرگم از من و خواهرم مراقبت میکرد. مادرم برادری داشت که او هم مثل پدرم معتاد بود. خوب به خاطر دارم که خیلی وقتها مادربزرگم را کتک میزد تا پول موادش را از او بگیرد و مادربزرگم در حالی که با گریه نفرین اش میکرد پول مواد را به سمت اش پرتاب میکرد تا شرش را کم کند؟!
این بخش کوچکی از آزار و اذیت های دایی ام بود و من از او خیلی میترسیدم، چون چندین بار قصد داشت من را مورد اذیت و آزار قرار بدهد که با داد و فریادهایم مادربزرگ به دادم رسیده بود. از طرفی با این که خیلی کوچک بودم، اما رفتارهای اطرافیان را به خوبی درک میکردم. از نگاه ترحم آمیزشان به من و خواهرم بیزار بودم. از سرزنشهای خاله ها، داییها و دیگر اقوام که چرا مادرم با این وضعیت حضانت ما را پذیرفته قلبم میشکست. تنها چشم به در میدوختم تا مادرم از سر کار بیاید. خلاصه کلاس اول دبیرستان بودم که مادرم منزلی را اجاره کرد و مستقل شدیم. به هر حال من به سن نوجوانی رسیده بودم و دیگر صلاح نبود در آن خانه بمانم. بعد از گرفتن دیپلم خانه نشین شدم، چون علاقهای به تحصیل نداشتم. راستش را بخواهید اصلا این توانایی را در خودم نمیدیدم که بتوانم درس بخوانم. من در منزل کارهای خانه را انجام میدادم و مادرم سر کار میرفت. اما دو سال بعد که خواهرم در دانشگاه قبول شد به او حسادت و به بهانههای واهی با او مشاجره میکردم تا این که در پارک کنار خانه مان با میلاد آشنا شدم. او خودش را موزیسین و هنرمند معرفی کرد.
وقتی با او وارد رابطه شدم انگار تکیه گاهی در زندگی ام پیدا کردم، او به من عشق میداد و امید به زندگی! آن قدر به من محبت میکرد که تصور کردم خوشبختترین دختر روی زمین هستم. بعد از مدتی به من پیشنهاد ازدواج داد، اما گفت باید کمی صبر کنیم تا خانواده اش از تهران به مشهد بیایند، اما این صبر پایانی نداشت. او به من پیشنهاد داد که برای رسیدن به آرامش قرص مصرف کنم، اما بعد از مدتی به این قرصها اعتیاد پیدا کردم. میلاد خیلی وقتها مرا تهدید میکرد که اگر به خواسته اش تن ندهم موضوع را به خانواده ام میگوید، اما من مقاومت کردم تا این که وقتی داخل پارک یکدیگر را ملاقات کردیم مادرم ما را دید و ... تازه فهمیدم که میلاد نه تنها موزیسین نیست بلکه مرا معتاد کرده است تا به راحتی از من سوءاستفاده کند. شایان ذکر است پرونده این دختر جوان به دستور سرگرد امارلو (رئیس کلانتری شفا) در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان
دیدگاه شما