خبر ازدواج امیرعلی نبویان با بهار نوروزپور در فضای مجازی منتشر شد و عدهای را هم شوکه کرد! به همین بهانه پای گفتوگوی احسان کرمی با این زوج جوان نشستیم تا از احوالات زندگی مشترکشان در این روزها مطلع شویم.
احسان کرمی: این اولین باری است که شما کنار هم در یک مصاحبه مطبوعاتی حضور دارید. زندگی مشترک خوب سپری میشود؟
بهار: بله، عالی است.
امیرعلی: بله، بسیار خوب و جالب است.
ماه عسل رفتید؟
امیرعلی: بله چندبار، هروقت فرصت کنیم میرویم.
بهار: هم سفر داخل کشور کردهایم هم سفر خارجی؛ شمال، اصفهان، مسکو، سنپترزبورگ و ... .
در روسیه هم عروسی دیدید؟
بهار: بله خیلی، در مسکو رسمی دارند که عروس و داماد، هنگام عروسی از میدان سرخ مسکو دیدن میکنند.
امیرعلی: سنپترزبورگ آب و هوای عجیبی دارد، لحظهای هوا آفتابی است، لحظه بعد باران سیلآسا میبارد، برای همین بیشتر عروس و دامادهایی که آنجا دیدیم، خیس آب بودند!
شما در زندگی به مقوله ازدواج فکر میکردید؟
بهار: خب راستش نه من و نه امیرعلی، به ازدواج فکر نمیکردیم.
امیرعلی: من بهصورت کلی به ازدواج فکر میکردم و دوست داشتم که برای خودم خانوادهای تشکیل دهم.
یعنی برنامهای هم برای ازدواج داشتید؟
بهار: خب، ما سالها با هم کار میکردیم، اما اینکه برنامهای داشته باشیم، نه نداشتیم.
در چه زمینهای با هم کار میکردید؟
بهار: من یک شرکت تبلیغاتی دارم که یک بخش ایدهپردازی دارد. امیرعلی و چند تن از دوستان دیگر در اتاق فکر این شرکت حضور داشتند. البته امیرعلی کمی بیشتر به ما کمک میکرد، در اصل بهعنوان کپیرایتر ما بود، بنابراین همکاریهای ما بیشتر شد و به همین خاطر، شناخت و معاشرت ما هم بیشتر شد. بعد به این نتیجه رسیدیم که ازدواج کنیم.
چقدر اختلاف سنی دارید؟
بهار: امیرعلی یک سال از من بزرگتر است.
امیرعلی: یکسال و هجده روز من بزرگترم. در همه دنیا ازدواج یک سنت است، هرقدر بخواهیم مدرن برگزارش کنیم، نمیشود. خانمها چقدر میتوانند برایش برنامهریزی داشته باشند؟ بهتر بگویم خیلی مرسوم نیست اگر خانمها پیشنهاد ازدواج دهند. خانمها باید پیشنهاد بگیرند.
بهار: برنامهریزی یعنی پیشنهاد دادن؟
مثلا شما امیرعلی را دیدید و به نظرتان برای ازدواج مناسب بوده، حالا میخواهید به او پیشنهاد ازدواج دهید، خب این لفظ «با من ازدواج میکنی»، در خانمها کمتر دیده شده، ولی همین را از زبان آقایان بارها شنیدهایم.
بهار: بله خب، من هم نشنیدهام.
من البته بهطور کلی میگویم، همین که در جامعه این سنت برقرار است، از نظر شما که خانم هستید، این خوب است یا بد؟
بهار: بله، چرا بد باشد، اگر ظرفیت پذیرش آن در جامعه وجود داشته باشد، بد نیست.
یعنی همین که خانمی به آقایی بگوید «با من ازدواج میکنی» از نظرتان خوب است؟
بهار: بله، شاید او آینده خوبی را از ازدواج با آن مرد تصور میکند ولی مرد اعتماد به نفس کافی برای مطرحکردن پیشنهاد ازدواج نداشته باشد و اگر پیشنهاد را از طرف خانم بشنود خیلی هم استقبال کند؛ یعنی اگر ظرفیت پذیرش آن وجود داشته باشد، خیلی هم اتفاق خوبی است. من خودم خیلیها را میشناسم که علاقهمندیهایی دارند ولی آن را مطرح نمیکنند چون فکر میکنند ممکن است جواب رد بشنوند.
شما به عنوان یک خانم شاغل که در کارتان هم موفق هستید، فکر میکنید سطح اعتماد به نفس خانمهای ایرانی در جامعه پایین است؟
بهار: بله متاسفانه، عاملش شاید همین اتفاقات روزمره باشد. یک خانم وقتی میخواهد زندگی نرمال و طبیعی داشته باشد، باید خیلی چیزها را مراعات کند: چه لباسی بپوشم که برداشت بد نشود، چه حرفی بزنم که درست باشد، اینقدر باید و نباید وجود دارد که اصلا آدم قید خیلی از کارها را میزند.
یعنی معتقدید این عوامل باعث میشود که اعتمادبهنفس خانمها کم شود؟
بهار: بله خب، وقتی شما مجبور باشید دائم مراقب باشید و رعایت عوامل مختلف را بکنید، قطعا باعث کمشدن اعتمادبهنفستان میشود. من فکر میکنم این اتفاق برای مردان در جامعه ما خیلی کمتر پیش میآید.
فکر میکنید مردان در جامعه ما زیادی اعتماد به نفس دارند؟
امیرعلی: خب راستش من با این بحث از اساس مشکل دارم. خب بله، خانمها هیچ وقت از مردی تقاضای ازدواج نمیکنند، اما از ابزارهای دیگری برای طرح این پیشنهاد استفاده میکنند. آنها خیلی هوشمندانه و زیرکانه عمل میکنند بیآنکه جملهای ابراز کنند. این هم البته بستگی دارد که آن مرد تا چه میزان حساس باشد و بتواند متوجه این مسئله شود.
پس از نظر شما زنان خیلی پیچیدهاند، این پیچیدگی تحت تاثیر شرایط است؟
امیرعلی: حتما همینطور است. من علتش را نمیدانم، اینکه از اصل خلقت پیچیده بودند یا اینکه در اثر شرایط محیطی تغییر کردند؛ به نظر من بسیار هوشمندانه با این پدیده مواجه میشوند. این جمله «زن من می شی»، دبستانیترین جملهای است که مردان معمولا استفاده میکنند. من فکر میکنم، اگر خانمها این درخواست را نمیکنند نشانه کمبود اعتماد به نفسشان نیست. آقایان با این شکل از درخواست ازدواج، خود را در معرض هر عکسالعملی قرار میدهند. شما آن روی قضیه را هم ببینید که مردان زیادی در جوامع سنتی و مدرن بارها و بارها پیشنهاد ازدواج دادهاند و جواب رد شنیدهاند. خب هیچ خانمی حاضر نیست این پی را به تنش بمالد.
بهار: البته من فکر میکنم آقای کرمی کلیتر پرسیدند و من هم بهطور کلی گفتم که خانمها در جامعه با کمبود اعتمادبهنفس روبهرو هستند.
شما از همین جمله «زن من میشی» استفاده کردی؟
امیرعلی: جملهای با همین معنا بود. اما اینکه دقیق چه جملهای بود، در خاطرم نیست.
بهار: من هم دقیق یادم نیست.
کجا پیشنهاد ازدواج را مطرح کردی؟
امیرعلی: در لوکیشن داخلی بودیم، در راهروی شرکت.
از قبل برای طرح آن برنامهریزی کرده بودی؟
امیرعلی: ماجرا اینطوری پیش رفت؛ طوری که من فکر کردم اگر پیشنهاد را مطرح کنم، احتمالا با برخورد بدی مواجه نمیشوم.
ولی آدم هرقدر هم زمینه را چیده باشد، هنگام دادن پیشنهاد ازدواج بازهم دچار دلهره و اضطراب میشود. خودت را از قبل برای هرچیزی آماده کرده بودی؟
امیرعلی: نه تا این حد، ماجرا سختتر از اجرا برای یک برنامه زنده نیست! چون شما اگر تجربه این ماجرا را داشته باشید میگویید خب من پیشنهاد را مطرح میکنم، اگر جایی چیزی گفتم که بد بود، به هر طریقی میتوان آن را درست است!
بهار: یک برداشت دیگر میگیریم!
امیرعلی: ولی واقعیت این است که استرسی نداشتم چون میدانستم برخورد بدی با من نمیشود. اما لحظه بسیار بزرگی برای من بود که به یادم مانده است و راستش را بخواهید گریه کردم.
یعنی وقتی پیشنهاد دادی گریه کردی؟
در همان جریان بود.
پس عاشق شدی؟
امیرعلی: بله، مسلما عاشق شدم، چون این اتفاق بسیار عجیبی برای هردویمان بود. حتی هنوز هم نمیتوانم خیلی خوب از آن بگویم. من تنها چیزی که از بهار میدانستم این بود که یک دوره سخت شیمی درمانی را پشت سر گذرانده. در زمینه کاری هم میدانستم آدم باهوشی است و ما حرفهای مشترک زیادی برای گفتن داریم. حتی آن روزها دقیق نمیدانستم چه سمتی در شرکت دارد. حتی همین مسئله شیمیدرمانی را هم زمانی فهمیدم که یک روز در شرکت جلسه داشتیم، یک نفر پیشنهادی را در اتاق فکر مطرح کرد و بهار هم گفته بود مثل من که یک دوره شیمیدرمانی میکردم. همان لحظه برای من سؤال ایجاد شد که برای چه شیمیدرمانی میکردی؟ و او هم گفته بود بالطبع برای تفریح این کار را نمیکردم! و واقعا تنها چیزی که میدانستم این بود و اصلا هم برایم مهم نبود.
چند بار عاشق شدی تا حالا؟
امیرعلی: اصلا قابل قیاس با ازدواج نیست.
نه هدفم قیاسکردن نیست، گاهی آدم فکر میکند عاشق است، اما چیزی که بزرگ است و میتوان آن را در رده ازدواج لحاظ کرد. البته وقتی اتفاقی منجر به ازدواج میشود، بسیار بزرگ است.
امیرعلی: ببینید من این حرف را جای دیگری هم گفتهام، به نظرم عشق یک بیماری روانی است. در سن و سالی خاص بهدلیل اختلالاتی، انسان ممکن است عاشق هر رهگذری شود، صرفا به خاطر اینکه مثلا دامن به تن دارد! راستش چون آن عقلانیت وجود ندارد، نمیتوان آن را با تجربهای که بعد از سالها زندگیکردن و تجربهکردن به دست میآید و به ازدواج ختم میشود، مقایسه کرد.
مهمترین نشانه عشق از نظر شما چیست؟ برای هر آدمی.
بهار: حالت خوب باشد.
حالت خوب باشد یا بد باشد؟ آدم وقتی عاشق است گریه میکند.
بهار: آن گریه از سر بدبودن حال نیست.
اگر صرفا تو عاشق امیرعلی میشدی و نمیدانستی امیرعلی هم تو را دوست دارد یا نه، چی؟
بهار: این ماجرای عشقی که به وصال منجر نشود، به نظرم خود آزاری است و تعریف درست عشق نیست. ما خودمان لحظاتی را داشتیم که با هم گریه کردیم؛ از سر علاقهمندیمان به همدیگر و به زندگی مشترکمان. این به معنای بدبودن حال نیست.
باور خیلیها این است، زنی که شاغل است و سمت مدیریت را هم عهدهدار است، بیشتر فردی منطقی است و خیلی احساساتی نیست و انگار اصلا احساساتش را قورت داده است، در مورد شما اینطوری است؟
بهار: فکر نمیکنم اینطوری باشم، اما فکر کنم امیرعلی باید جواب بدهد.
امیرعلی: نه اینطوری نیست، ببین ما یک چیزهایی را از هم تفکیک کردیم. ما عاشقانههای خود را داریم اما میدانیم وقتی وارد محیط کار میشویم، خصوصا محیط کار بهار، دیگر همه چیز تغییر میکند. ما در شرکت بهار اتاقی داریم که اوقاتی که دلمان برای هم تنگ میشود به آن اتاق میرویم و برای رفع دلتنگی چنددقیقهای به هم نگاه میکنیم. یا محیط کار من، البته بهار میگوید که من کمکش میکردم اما در اصل برعکس این موضوع است و شما خودتان شاهدی که مثلا در همین کار تازه، بهار چقدر به من کمک کرد. در محیط کار ما جدیت خودمان را داریم ولی لحظههای خصوصیمان را هم داریم.
شما منطقیتری یا بهار؟
امیرعلی: بهار.
امیرعلی را خیلی از مردم، بهسبب بانمکبودن و بامزهبودن میشناسند، چون با اجرا و خواندن متنهایش میتواند دیگران را بخنداند. اما ناپلئون میگوید: «کسی که زیادی میخنداند، بیشتر هم غصه دارد»، این جمله درباره امیرعلی هم صدق میکند؟
بهار: خب من فکر میکنم این دو بخش است، اینکه واقعا چقدر میخندد و چه چیزی در دلش میگذرد، یک بخش است و اینکه چه چیزی را من میبینم که مردم دیگر نمیبینند، بخش دیگر است. آن چیزی که من از امیرعلی دیدم همیشه در این دوران زندگی مشترک، گاهی اینقدر خندیدم و خوشحال بودم که گفتم، ده دقیقه استراحت بده! ما حتی جنس شوخیهایمان مشترک است و ادبیاتمان در بهکارگیری آنها شبیه به هم، و این موضوع اینقدر زیاد شده که من و امیرعلی صرفا گاهی به هم فقط نگاه میکنیم. انگار کدهای هم را شناختهایم. بنابراین چیزی را که من میبینم شاید خیلی بیشتر از خندههایی باشد که مردم میبینند و خب انگار اثری از غصه و ناراحتی در کار نیست. در خانه با یک پسر بچه شیطان Evil 12 ـ 10 ساله سروکار دارم.
این سخت نیست؟ شما نمیخواستید همسر آینده تان فردی جدی باشد که بتوان به او تکیه کرد؟
نه، اتفاقا امیرعلی یک تکیهگاه محکم است. امیرعلی نهتنها برای من تکیهگاه است، فکر کنم برای اطرافیانش هم همینطور باشد؛ یعنی کسی که خیلی راحت میشود روی او حساب کرد و به نظرم چیزی که امیرعلی را جذاب میکند همین باشد که علاوه بر اقتدارش، شیطنت هم دارد و همین که میگویم پسربچه 13ساله، بهخاطر همین ویژگیهای اخلاقی اوست و این در جامعه امروز بسیار اتفاق خوبی است.
چرا مردم را برای ازدواج خودتان آماده نکرده بودید؟
امیرعلی: ما خودمان هم آماده نشده بودیم!
من گاهی در اینستاگرامم میدیدم که میپرسیدند، اما خب خودم هم بیخبر بودم.
امیرعلی: بهعنوان ساقدوش متهم بودید به پاسخگویی! بله خب، داستان ازدواج ما بسیار سریع پیش رفت، ما سالها یکدیگر را میشناختیم و با هم کار میکردیم، من خیلی ارادت داشتم.
بهار: البته فکر میکنم این ماجرای سریع پیشرفتن آن، اندکی به چشم آمد، بههرحال این اتفاق وقتی برای کسی میافتد که دیده میشود و بهخصوص از مقطعی به بعد بیشتر در معرض دید قرار میگیرد و هر حرکت کوچکی که کند بیشتر به چشم میآید. من در این سه چهار سال، خیلی جاها کنار امیرعلی بودم، اما برای کسی سؤال نبود. بعد از آن اتفاقات هرجا کنار امیرعلی ظاهر میشدم برای همه سؤال میشد که توچه کاره امیرعلی هستی؟ دقیقا و به کوچکترین رفتار و حرکتتان ایراد میگرفتند.
امیرعلی: این را هم باید اضافه کنم که در آن دوره، بهار، خانم نوروزپور بود، درعین صمیمیت و احترامی که داشتیم. ضمن اینکه اساسا درست است که فضای مجازی برای اطلاعرسانی وجود دارد اما خب خیلی بدوی است که بخواهم مثلا در اینستاگرامم بگویم من امروز پیشنهادم را دادم.
ولی کمتر با هم در مجامع دیده میشدید.
بهار: نه حرف ما هم همین است که دیده میشدیم اما کمتر به چشم میآمدیم.
به مخاطبان امیرعلی که اشاره میکنیم، بخش عمدهای از آنها دختران کمسن و سال 17ـ16سالهاند که بعد از شنیدن خبر ازدواج امیرعلی بسیار ناراحت شدند. این مسئله شما را ناراحت نمیکند؟
بهار: ببینید چندتا ماجرا هست. یکی اینکه، من هم همین سن را پشت سر گذاشتهام و خب عاشق خواننده و بازیگر Actor بودم. من هم وقتی 15ـ14ساله بودم، اوج برنامه ساعت خوش بود، از آقای مدیری خوشم میآمد و خب آن وقتها هم راه دسترسی مثل امروز وجود نداشت. ماجرای دیگر این است که من 35 سال دارم و یک دختر 15ساله میتواند جای دختر من باشد. شاید با معیار امروزی خیلی جور نباشد، اما من به این دختر، چه احساس ویژهای میتوانم داشته باشم جز اینکه درکش کنم. اما چیزی که هست اینکه نمیدانم این فرایند تغییر نسل چگونه رخ داد. ما آن زمان وقتی کسی را دوست داشتیم، نهایتش این بود پیگیری کنیم چه فیلمی بازی کرده و صرفا از دیدن او خوشحال باشیم. اما امروزه این علاقه کمی دردسرساز شده است. شما شاید کسی را دوست داشته باشی، اما به هر دلیلی هیچگاه جزو گزینههای ازدواجش نباشی، واکنشی که در این بین دیده میشود خیلی بیشتر از اتفاقی است که رخ میدهد، بهطوریکه انگار این آدم در زندگی من وجود داشته و تو آمدی آن را از من دزدیدی و گذاشتی در زندگی خودت.
امیرعلی: واقعیت این است که خدایینکرده این حرفها حمل بر از بالا نگاهکردن نباشد. همه مردم دنیا برای ما قابل احتراماند تا جایی که به ما احترام بگذارند. بهار در اصل از کسانی صحبت میکند که به ما احترام نگذاشتند و به شکل بدی هم احترام نگذاشتند و این ماجرایی که ما مجبور شدیم صفحه اینستاگرام Instagram را هم ببندیم، یک واکنش نبود و صرفا یک تصمیم شخصی بود، برای اینکه آن افرادی که احترام نمیگذاشتند ما را آزار میدادند و خب چه لزومی دارد که تو خودت را در معرض آزار قرار دهی.
بهار: البته نقطه مقابلش را هم داشتیم. امیرعلی در شهرستان کارگاه داشت و من همراهش میرفتم و از طرفدارانمان هدایای خوبی میگرفتم. این هدیه که از جانب یک دختر 17-16 ساله داده شود، بسیار جذاب و هیجانانگیز است. یا حتی چیزهایی که برای من مینوشتند. یا حتی در یکی از کلاسها یادم میآید خانمی که خودش هم بیمار بود، سجادهای را به امامزاده صالح متبرک کرده بود و به امیرعلی داد و اتفاقا به من هم میگفت هر هفته که امامزاده صالح میرود، برایم دعا میکند. خب اینها همه انرژی و محبت بود.
امیرعلی: بله اصلا حجم محبتها چندین و چند برابر بود.
شما به رمان «داییجان ناپلئون» خیلی علاقهمند هستی و آن نریشن (توضیحات اضافی که از سوی کسی بیان میشود) هوشنگ لطیفپور که «من یک رز وسط مردادماهم»، اگر بخواهی آن را برای خودت تعریف کنی، چگونه تعریف میکنی؟
امیرعلی: اینگونه نبود. در دورهای این اتفاق افتاد و هر روزش هم با روز دیگرش تفاوت داشت. گاهی به بهار هم میگویم، همین امروز که دارم حرف میزنم با روز و ساعت قبلش فرق میکند. اما خب بعضی تاریخها در یادمان مانده، مثل بعضی از سفرهایمان، روزهایی که خیلی جدی نشستیم و راجع به این موضوع حرف زدیم، روزی که با پدر و مادر جدیدم حرف زدیم، روزی که با پدر و مادر قدیمم حرف زدیم، ما یک روزی نشستیم و تصمیم گرفتیم و گفتیم مثلا فلان کار را انجام دهیم و خب این شکلی که در رمان بود، برایمان پیش نیامد.
برنامه بعدیتان برای کار چیست؟
بهار: میخواهیم نمایشنامه دومی را که امیرعلی نوشته است، روی صحنه ببریم.
خودت میخواهی آن را کارگردانی کنی؟
امیرعلی: میخواهم تلاشم را بکنم.
بهار: الان هم در مرحله پیشتولید آن هستیم.
شبیه به فضای کار قبلی است؟
امیرعلی: از نظر ادبیات بله، شبیه کار قبلی است، اما از نظر درام، کار قویتری بوده و چندلایهتر از کار قبلی است. اجتماعی است و در یک روستا میگذرد.
شعر میگویی؟
امیرعلی: کم و بیش؛ نه آن چیزی که در عرف بهعنوان شعر میشناسیم.
بهار: نه، شعر میگوید.
رابطهتان با هنر Art چگونه است؟
بهار: از سالهای خیلی دور بهصورت حرفهای ساز میزدم؛ چنگ ایرانی و سازهای کوبهای. اینکه میگویم حرفهای، به این معناست که از این راه درآمد کسب میکردم، اما برای تمرینکردن با گروههای مختلف باید هیچ دغدغهای نداشته باشی، چون گروه ممکن است به سفر برود یا کنسرت برگزار کند، بنابراین با جنس کار من یکی نبود و مجبور شدم کارم را انتخاب کنم.
در خانه چنگ دارید؟ مینوازید؟
بهار: بله داریم.
امیرعلی: بله، بهار در خانه ساز میزند. من منتظرم دوباره شرایطی فراهم شود که بهار بتواند ساز بزند، البته فعلا خودش مقاومت میکند. امیدوارم بتوانم در این تئاتر از او در این قسمت کمک بگیرم.
خیلی وقتها خبر ازدواج سلبریتیها مثل بمب صدا میکند، اما متاسفانه بعد از آن خیلی سریع از یکدیگر جدا میشوند. این حرفها و شایعات شما را اذیت نکرد؟
بهار: شاید اولش ترس داشتم اما امیرعلی به حدی خیال مرا راحت کرده که مطمئنم من و زندگیمان مهمترین اولویت اوست. حتی اگر پیشنهاد کاری به او بشود و حس کند با شرایط زندگیمان جور درنمیآید، آن را نمیپذیرد. البته من این را هم بگویم که در حق سلبریتیها اجحاف نشود. این دیدهشدن مسئله طلاق دوستان هم بهدلیل معروفیت اشخاص است وگرنه متاسفانه مسئله طلاق در کل جامعه زیاد رخ میدهد و این که کسی در خوشبختی و آرامش زندگی میکند، کمتر شنیده میشود. خبر طلاق و جدایی و ... زودتر از همه منتشر میشود.
مراسم عروسی گرفتید؟
امیرعلی: نه، مراسم نگرفتیم.
پشیمان نیستید؟
بهار: نه، ما یکی از وجوه مشترکمان این بود که هردو دوست نداشتیم مراسم عروسی داشته باشیم.
جایگزینی برای آن نداشتید؟
بهار: خب سفر رفتیم و البته همان مراسم متعارفی که خانوادهها حضور داشته باشند و مراسم عقد بگیریم، ولی همین که امیر علی گفت، ما واقعا چند بار ماه عسل رفتیم.
سفر بعدی کجاست؟
امیرعلی: اتفاقا دیشب درباره آن صحبت میکردیم.
بهار: اگر برنامههایمان جور دربیاید، دوست داریم زمستان فرانسه برویم.
تابهحال به هم دروغ گفتهاید؟
امیرعلی: دوبار، ولی به یک ربع هم نکشید که اعتراف کردم و گفتم اشتباه کردم!
بهار: نه، من هم دروغ نگفتهام.
چیزی را از هم پنهان کردهاید؟ ممکن است گاهی پنهانکاری به دوام یک رابطه کمک کند.
امیرعلی: ببینید، یک موقع است که صحبت مسئلهای نشده یا شاید چیزی از گذشته فراموش شده، نمیدانیم.
بهار: من ولی هر چیزی که مربوط به گذشتهام بوده، ضروری یا غیرضروری، گفتهام. زیرا دوست نداشتم همیشه با استرسی زندگی کنم که اگر بفهمد چه اتفاقی میافتد یا چه برداشتی ممکن است از من داشته باشد. ترجیح میدادم هرچیزی را که لازم است از خودم بشنود.
امیرعلی: البته مسائل خیلی عجیب و غریب و پررمز و راز هم نبود!
اگر قرار باشد جایی را برای بهار خریداری کنید، کجاست؟
امیرعلی: چند جواب دارم براساس چند معیار؛ مثلا میدانم بهار کدام شهر را دوست دارد، یا کدام موزه را، اما اگر بخواهم یک مکان را انتخاب کنم، شاید یک جزیره در سواحل کارائیب برای او بخرم.
اگر بخواهید با یک کولهپشتی به سواحل کارائیب بروید، در آن کوله چه میگذارید؟
بهار: موبایلم که بتوانم با امیرعلی صحبت کنم، دوربینم، یک پلیر موسیقی و قهوه و البته خرسم؛ ما دوتا خرس عروسکی در خانه داریم.
امیرعلی: من با خرسها بازی میکنم، بهار میخندد.
بهار: اول یک خرس بود، بعد امیرعلی فکر کرد که شاید لوس شود، یک تدی دیگر هم اضافه شد تا با هم بزرگ شوند.
اگر قرار باشد یک بیت شعر برای بهار بخوانید از کدام شاعر است؟
امیرعلی: از حافظ. همان روزی که من پیشنهاد ازدواج را در راهروی شرکت مطرح کردم و تصمیم گرفتیم که دیگران را از تصمیممان مطلع کنیم، میدانستیم که پدر و مادرمان هم به شعور ما اعتماد دارند و نتیجه خوبی در پیش است، همان موقع تفألی به دیوان حافظ زدیم و غزلی با این مطلع آمد که «گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس» احتمالا همین شعر بهترین انتخاب است.
به عنوان حرف آخر چیزی را دوست دارید اضافه کنید؟
امیرعلی: روزهای بسیار سختی را پشت سر گذاشتیم. در جریان آن روزهای سخت، مشکل بزرگی برای ما پیش آمد و آن بیماری بهار بود که مجدد برگشت و درواقع شرایط طوری بود که خیلی امیدی وجود نداشت. بهار دارو مصرف میکرد و من هم فقط دعا میکردم. حتی خانوادههایمان هم در جریان نبودند و نمیدانم چند روز طول کشید، شاید نزدیک به چهل روز. ما سعی داشتیم خودمان حلش کنیم. پزشکها امیدی نداشتند، تنها امیدمان عشق بود و ایمان. و ما موفق شدیم. جواب آخر آزمایش بهار منفی بود. ما فکر کردیم شاید بهتر است این را هم با مردم مطرح کنیم. آنچه مرا ناراحت کرد، این بود که اشخاصی که قبلا ما را ناراحت کرده بودند، در این شرایط بازهم دست برنداشتند. این را گفتم به این دلیل که ما آدمهای ننر و لوسی نیستیم که بعد از شنیدن یک فحش یا حرف نامربوط همه چیز را رها کنیم و برویم. ما واقعا اذیت شدیم. از همین جا میخواهم از همه کسانی که ما را دنبال میکردند و اما از ما بیخبر ماندند، عذرخواهی کنم و بدانند دلایلم برای نبودنمان در این فضا چه بوده است./ایده آل
دیدگاه شما