مریم به پلیس گفت: هنوز یک سال از ازدواجم نگذشته بود که فهمیدم همسرم اعتیاد دارد اما کاری از دستم ساخته نبود و دیگر امکان زندگی بهتری هم نداشتم بنابراین سعی کردم با تمام ناملایمات به زندگی با همسر بیکار و معتادم ادامه بدهم. دو سال دیگر هم بدین ترتیب سپری شد و من با کارگری هزینه های زندگی را تأمین می کردم تا این که فرزندم را باردار شدم.
اگر چه کار کردن با این شرایط برایم خیلی رنج آور بود ولی باز هم برای آن که کانون خانواده ام از هم نپاشد این سختی ها را تحمل می کردم و به کار روی زمین های کشاورزی ادامه دادم. چند روزی بود که دیگر همسرم به خانه نمی آمد. وقتی دنبالش گشتم تازه فهمیدم که او مرا رها کرده و به مکان نامعلومی رفته است.
چند ماه بعد از گم شدن شوهرم، من فرزندم را به دنیا آوردم. همه مادرها هنگام تولد اولین فرزندشان از خوشحالی در پوست خود نمی گنجند اما آن روز من غم سنگینی را بر دوشم احساس می کردم. چگونه می توانستم از نوزادم مراقبت کنم؟
باید او را نزد کسی می گذاشتم تا بتوانم به کارم ادامه بدهم. هیچ راه چاره ای به ذهنم نمی رسید و کسی هم حاضر به نگهداری نوزاد شیرخواره نبود. در افکار خودم غوطه ور بودم، از سویی مهر مادری نمی گذاشت از فرزندم جدا شوم و از سوی دیگر باید کار می کردم تا بتوانم هزینه هایم را تأمین کنم.
بالاخره تصمیم گرفتم تا شرایط بهتری برای فرزندم مهیا کنم. این بود که از خواهر ۱۶ ساله ام خواستم نوزادم را در یکی از اماکن زیارتی رها کند تا شاید خانواده ای نیک سرشت او را بزرگ کنند. اگر چه خواهرم ابتدا قبول نمی کرد ولی وقتی وضعیت مرا دید، قبول کرد اما هنگامی که او قصد داشت نوزاد را به مکان زیارتی ببرد توسط مأموران انتظامی دستگیر شد.
حالا هم من به دایره مددکاری کلانتری آمده ام تا بگویم خواهرم بی گناه است و تنها قصد کمک به من را داشته است. در این جا بود که فهمیدم از ابتدای کار تصمیم اشتباهی گرفته ام. اکنون با راهنمایی مددکاران نیروی انتظامی متوجه شدم که اگر نمی توانستم به درستی از نوزادم مراقبت و نگهداری کنم باید به مراکز بهزیستی مراجعه می کردم. اکنون آن ها خود مرا هم به کمیته امداد امام خمینی(ره) معرفی کرده اند تا بتوانم فرزندم را در آغوش خودم بزرگ کنم و از این بابت خیلی خوشحالم.
دیدگاه شما