گفتم قصه دلتنگی من به دوران کودکی ام باز می گردد. آن موقع پدرم زنده بود و تنها چهره ای که از او در ذهنم مرور می شود اخم و بدخلقی هایش بود . وقت مصرف مواد مخدرش که می رسید دیگر دست خودش نبود . سرمان داد می کشید و می دانستیم نباید روی حرفش چیزی بگوییم.
مادرم مجبور بود برای گذران زندگی سر کار برود. پدرم هم گاهی سر کار می رفت. این اواخر هم یاد گرفته بود پایپ شیشه ای برای مصرف مواد مخدر درست کند و بفروشد.
حتی یک بار دور از چشم مادرم می خواست من و خواهرم را سر چهارراه نزدیک خانه مان وادار به گدایی کند.
مادرم در مقابل پدرم ایستاد
مادرم فهمید چه بلایی دارد سرمان می آید و در برابر پدرم ایستاد. صدای بغض آلودش هنوز در ذهنم مرور می شود، می گفت: سرنوشت مرا تباه کردی و به پایت ایستاده ام اما اجازه نمی دهم سرنوشت این ۲ دختر را تباه کنی .
پدرم خیری از زندگی اش ندید و اعتیاد به مواد مخدر جانش را گرفت . بعد از مرگ او مادرم همچنان یک تنه خرج زندگی را بر دوش گرفته بود و می گفت برای خوشبختی مان از جانش مایه می گذارد.
متاسفانه خواهرم به بیراهه رفت و با جوان معتادی که از دوستان پدرم بود فرار کرد. مادرم ناچار شد با ازدواج شان موافقت کند. اما چه ازدواجی؟ شوهرش او را معتاد کرد و سرنوشتش خراب شد.
مادرم خیلی برای او جوش می زد و دغدغه داشت. در آن شرایط اوضاع روحی من هم به هم ریخته بود. برادر بزرگم از ترس عروس مان با ما رفت و آمد چندانی نداشت و این بی مهری برای من و مادرم که پشتوانه و یاوری نداشتیم خیلی گران تمام می شد.
آشنایی با مسعود در فضای مجازی و بی احترامی به مادرم
در فضای مجازی با مسعود آشنا شدم. البته از قبل همدگیر را می شناختیم. پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و هر ۲ یک دنیا حرف برای دلتنگی های مان داشتیم. مادرم به حرکات و رفتارم شک کرده بود و من معنی نصیحت های دلسوزانه اش را درک نمی کردم.
دلباخته مسعود شدم و نمی دانستم قبل از این احساس هیجانی ،باید دلباخته و عاشق مادری باشم که جانش را نثارمان کرده است.
الان که یادم می آید چه قدر به مادرم بی احترامی کرده ام قلبم می گیرد. من اشتباه کرده ام و خدا را شکر با صحبت های تلفنی خانم مشاور کلانتری ،مادرم آرام شد و دنبالم آمد .
قول داده ام دختر خوبی برایش باشم و...
رکنا
دیدگاه شما