به گزارش پایگاه خبری نشان :

هنوز هم معتقد است که گناهی مرتکب نشده است؛ پسر جوانی که تا پای اعدام رفت ولی توانست نجات پیدا کند. چندین ‌سال بی‌گناهی‌اش را فریاد زد ولی تمام مدارک نشان می‌داد که او دامادشان را به قتل رسانده است. آخرین قرار با دامادشان و اختلاف جزئی مالی او را گرفتار کرد و ١٢‌ سال را پشت میله‌ها گذراند.

تغییر قاتل در زندان

می‌گفت قتلی مرتکب نشده؛ هیچ گاه اعتراف نکرد، با این حال با حکم قاضی به قصاص محکوم شد. چیزی به اعدامش نمانده بود که درنهایت با کمک خیرین توانست از مرگ نجات پیدا کند. حامد ١٢‌ سال در زندان ماند، درس خواند، مدرک‌های زیادی گرفت و مربی قرآن شد، اما هرگز نمی‌خواست به مرگ فکر کند. با این حال چندین‌بار در کابوس‌هایش طناب دار را دور گردنش دید و قطع‌شدن نفس‌هایش را حس کرد. حامد حالا دو سالی می‌شود که طعم آزادی را چشیده ولی می‌گوید که زندگی‌اش هرگز به روال قبل برنگشت و نتوانست روزگار عادی را بگذراند: «من متهم به قتل دامادمان شدم.

شوهر خواهرم، با خواهرم اختلاف داشت. البته آن زمان من از این اختلافات خبر نداشتم. دامادمان ٨٠٠‌هزار تومان پول به من داده بود تا در حساب بانکی بگذارم و برایش وام بگیرم. روز حادثه با او قرار داشتم پولش را می‌خواست. من هم رفتم تا پول را پس بدهم؛ پولش را پس دادم و رفتم. همان شب یک موتورسیکلت به من زد و من راهی بیمارستان شدم. در بیمارستان بودم که متوجه شدم دامادمان به خانه برنگشته و کسی از او خبر ندارد. ٧ روز بعد مرا دستگیر کردند؛ چون آخرین‌بار با او قرار داشتم و اینکه موضوع قرارمان هم پول بود. برای همین پلیس و بعدها خانواده مقتول به من شک کردند و می‌گفتند قاتل منم اما من قاتل نبودم. نمی‌دانم چه کسی دامادمان را کشت. گویا او را با تبر یا داس کشته بودند، جسدش را مثله کرده و سوزانده بودند. بقایای جسد را هم در خیابانی در شهریار رها کرده بودند، اما من هیچ اطلاعی از این ماجرا نداشتم.»

حامد در تحقیقات پلیس قاتل شناخته شد. در دادگاه نیز قضات جنایی رأی بر قصاص او دادند. چیزی به اعدام او نمانده بود. برای همین خیرین و نیکوکاران و همچنین وکیل او تلاش خود را برای جلب رضایت اولیای دم آغاز کردند: «در زندان بودم که با خانم جبارزادگان آشنا شدم. مدیر گروه «ما درد مشترکیم».

رهایی از جوان اعدامی از چوبه دار / در اصفهان رخ داد

این خانم چهار‌ سال تمام برای من تلاش کرد. کلی زحمت کشید تا توانست رضایت اولیای دم را جلب و پول دیه را نیز جور کند؛ کمی از پول را خودمان و بقیه را به کمک خیرین جور کردیم تا اینکه با پرداخت ٢٠٠‌میلیون تومان من بعد از ١٢‌ سال از زندان آزاد شدم؛ اسفند ‌سال ٩٧ بود که آزاد شدم. بیستم اسفند ‌سال ٨٥ بود که آن حادثه رخ داد.

آن زمان بیست‌وپنج ساله بودم. برای خودم کلی هدف و آرزو داشتم. یک ‌سال و نیم بود که ازدواج کرده بودم، اما در این مدتی که در زندان بودم همسرم هم از من جدا شد؛ همه چیزم را از دست دادم ولی با این حال هرگز ناامید نشدم. در زندان درس خواندم. ١٦ مدرک فنی‌حرفه‌ای در رشته‌های، پرورش قارچ، برق صنعتی، برق ساختمانی، منبت، مقعر و دو سه رشته کامپیوتری گرفتم. بعد از آن هم درس خواندم و در رشته حقوق مدرک کاردانی‌ام را گرفتم. می‌خواستم لیسانس هم بگیرم که آزاد شدم. وقتی به زندان رفتم فقط تا دوم راهنمایی درس خوانده بودم اما در زندان تحصیلاتم را ادامه دادم.

از طرفی مربی قرآن نیز شدم. تمام مدت ١٢‌ سال را کتاب خواندم. سعی نکردم گوشه‌ای بنشینم و به آینده تاریک و مبهم خود فکر کنم. خیلی عذاب‌آور بود؛ به‌خصوص دو سه‌ سال اول واقعا زجرآور بود؛ کابوس می‌دیدم. با این حال بعد از دو سه‌ سال با خودم گفتم این‌طور نمی‌شود، نباید بنشینم و فقط غصه بخورم باید از وقتم استفاده کنم. این شد که رفتم سراغ درس و قرآن و آموزش‌های مختلف. تا زمانی هم که آزاد شدم همچنان ادامه دادم. حکم قصاصم صادر و تأیید شده بود. با این حال سعی کردم امیدوار باشم.»

حامد بعد از آزادی به دنبال کار رفت. سعی کرد اجازه ندهد که این ماجرا روی زندگی‌اش تأثیر زیادی بگذارد؛ چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ اجتماعی: «خیلی سخت بود. من به‌ عنوان یک قاتل از زندان بیرون آمده بودم. جایی به من کار نمی‌دادند. برای همین سعی کردم خودم برای خودم کار راه بیندازم. با دو سه نفر از دوستانم صحبت کردم و درنهایت با یکی از آنها مغازه‌ای باز کردیم. قبل از اینکه به زندان بروم فروشنده لوازم آرایش بودم. حالا هم همین کار را انجام می‌دهم. درآمد خیلی زیادی ندارم با این حال خدا را شاکرم. از لحاظ روحی نیز در همان زمانی که زندان بودم، سعی کردم آرام باشم کلی کتاب روانشناسی خواندم و روی ذهن خودم کار کردم تا افسردگی نگیرم. با این حال کابوس می‌دیدم. عذاب می‌کشیدم. این ماجرا بعد از آزادی هم روی من تأثیر گذاشته بود ولی همان کتاب‌های روانشناسی به دادم رسید و توانستم کمی خودم را جمع و جور کنم و به آرامش برسم.»

رکنا