ماجرای این جنایت به عصر یکی از روزهای گرم تیر ماه امسال برمیگردد. پسر جوانی با صدای لرزان با اورژانس تماس گرفت و درخواست کمک کرد. دقایقی بعد امدادگران اورژانس وقتی در خانه مورد نظر حاضر شدند با پیکر بیجان زنی روبهرو شدند که دور گردنش رد کبودی دیده میشد.
ماجرا به پلیس اطلاع داده شد و با حضور کارآگاهان پلیس آگاهی البرز، تحقیقات برای رازگشایی از قتل این زن آغاز شد. پسر جوان به نام مهران در بازجوییها به قتل مادرش اعتراف کرد و گفت: امروز با مادرم درگیر شدم و در یک لحظه کنترلم را از دست دادم و با روسری و دست او را خفه کردم. من به دختری علاقه داشتم و مادرم مخالف ارتباطم با آن دختر بود و میگفت او معتاد است.
در ادامه تحقیقات مشخص شد، خواهرش نیز در زمان قتل در خانه حضور داشته و شاهد قتل مادرش بوده اما بهخاطر کینهای که از مادر داشته هیچ کمکی به او نکرده بود.
ماموران از دختر مورد علاقه قاتل هم تحقیق کردند که او منکر اطلاع از ماجرای قتل شد و گفت: من نمیدانستم، او میخواهد مادرش را به قتل برساند. روز حادثه نزد من بود و وقتی به خانه رفت، فیلمی برای من فرستاد که در آن مادرش در حال نماز خواندن است و او تهدیدش میکند.
۷ ماه پس از این جنایت تلخ، خواهر و برادر، صحنه قتل مادر را بازسازی کرده و به تشریح روز جنایت پرداختند.
پس از بازسازی صحنه قتل، بازپرس جنایی پرونده دستور داد، دختر جوان تحویل بهزیستی شود و قاتل هم به زندان بازگشت گرمکن ورزشی تنش است و آرام و خونسرد روبهرویم مینشیند، به پرسشها پاسخ میدهد و مشکلی برای بازگو کردن روز قتل ندارد. هنوز به حال و هوای زندان عادت نکرده و امید دارد که زودتر با رضایت اولیای دم مادرش آزاد شود. حرفهایش با روزهای اول دستگیریاش کمی فرق کرده و سعی میکند کار خود را توجیه کند.
- چرا مادرت را کشتی؟
هر جوانی نیاز به خوشگذرانی و عشقوحال دارد. مادرم این امکان را از من و خواهرم گرفته بود. ما به خواست خودمان زندگی نمیکردیم، همه چیز طبق رفتار او بود. هر طور که مادرم میخواست زندگی میکردیم.
- تعریفت از عشق و حال چیست؟
قلیون کشیدن، بیرون رفتن با ماشین، تا دیر وقت بیرون بودن.
- چرا مادرت مخالف بود؟
میخواست آنطور که خودش دوست داشت ما رفتار کنیم. من بزرگ شده بودم، بچه که نبودم.
- اما در بازجوییها گفته بودی مادرت مخالف ارتباط تو با دختر مورد علاقهات بود.
ماجرای آن دختر چند ماه قبل تمام شده بود، دیگر ارتباطی با او نداشتم.
- رابطهتان با پدرت چطور بود؟
او هم طرف مادرم بود و از او حمایت میکرد. در خانواده ما، من و خواهرم یک جبهه بودیم و پدر و مادرم جبهه مقابل ما بودند.
- روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
از این وضعیت خسته شده بودم، یک لحظه صحنه سختگیریهای مادرم و محدودیتهایی که درست کرده بود، جلوی چشمانم آمد. سمت او رفتم. خواب بود و بیدارش کردم. گفتم نمیخواهی توبه کنی و دست از این رفتارت برداری و ما را اذیت نکنی؟ عصبانی شد و با هم درگیر شدیم. چاقو و چوب داشتیم. دستم با ضربه چاقو زخمی شد. متوجه نبودم چه کار میکنم. اول روسری را دور گردنش گره زدم و بعد با دست گلویش را فشار دادم. وقتی به خودم آمدم، دیدم روی زمین افتاده و نفس نمیکشد.
- خواهرت برای نجات مادرتان کاری نکرد؟
او خواب بود، وقتی بیدار شد و آن صحنه را دید، گریه کرد.
- بعد چه کار کردی؟
با پدرم تماس گرفتم و گفتم به خانه بیا، مامان را کشتم! او باور نمیکرد. بههمین خاطر به همسایهمان گفتم و خواستم به پدرم بگوید قضیه واقعی است. بعدش هم به اورژانس و پلیس زنگ زدم.
- پیش از این هم با مادرت درگیری داشتی؟
قبلا من کتک میخوردم و صدایم درنمیآمد.
- بچه نبودی که کتک بخوری؟
اما میخوردم.
- پشیمان نیستی؟
به غلط کردن افتادم. کاش زنده بود و باز هم گیر میداد. اشتباه کردم. یک لحظه عصبانی شدم.
- در زندان چه کار میکنی؟
زندگیام شده یک تخت.
- ملاقاتی داری؟
نه.
- در این مدت خواهرت را ندیدی؟
بعد از ۷ ماه او را موقع بازسازی صحنه قتل دیدم.
- خواهرت هم زندانی است؟
نه، چند وقت پیش آزاد شد.
- در این مدت با پدرت صحبت کردی؟
یکبار زنگ زدم، وقتی فهمید منم، گوشی را قطع کرد.
- خواب مادرت را ندیدی؟
نه. اصلا به خوابم نیامده.
- چقدر درس خواندی؟
تا دیپلم.
- چرا ادامه ندادی؟
کنکور دادم و دانشگاه دولتی قبول شدم اما به خاطر یک تجدیدی نتوانستم ثبتنام کنم به همین خاطر درس را کنار گذاشتم و سرکار رفتم.
- آرزویت؟
پدرم مرا قبول کند و برگردم پیش او. من قبول دارم اشتباه کردم اما همه چیز در یک لحظه رخ داد. تمام صحنه آزار و اذیت مادرم یک دفعه مقابل چشمانم آمد.
دیدگاه شما