این مرد پای میز محاکمه گفت: پسر جوان را کشتم تا دختربچه دیگری قربانی خواستههای وی نشود.
«محمد» 42 ساله 29 شهریورماه سال 93 «مجتبی» 37 ساله را کشت و جنازه وی را که داخل صندوقعقب خودرواش جاسازی کرده بود، به آتش کشید.
گفتوگوی اختصاصی با قاتل
قبل از بازداشت شغلت چه بود؟
من با یک وانتنیسان به شهرستانهای اطراف تهران سبزی میبردم و بیشتر وقتم را در جاده بودم.
چقدر درس خواندهای؟
تا دوم دبیرستان درس خواندم.
چند فرزند داری؟
پسرم حالا در سال دوم دبیرستان درس میخواند و دخترم 8 ساله است.
چطور از ماجرا مطلع شدی؟
من از شهرستان اراک به خانه بازگشتم و دیدم دخترم «دنیا» ناراحت است. وقتی علتش را پرسیدم سکوت کرد تا اینکه او را در آغوش گرفتم و از او خواستم علت ناراحتیاش را برایم بگوید. او هم گفت که دو روز پیش مجتبی که سر کوچهمان بقالی داشت او را به دخمهای در پشت مغازهاش برده و...
همسرت از این ماجرا مطلع نبود؟
دخترم همان روز ماجرا را به مادرش گفته بود، اما همسرم از ترسش در این باره چیزی به من نگفته بود تا اینکه من از شهرستان به تهران آمدم.
چطور با قربانی قرار گذاشتی؟
من از شنیدن این ماجرا شوکه شده بودم. دو شبانه روز نخوابیدم و فقط درباره این موضوع فکر کردم. سپس از برادرم که صاحب یک تعمیرگاه است و با مجتبی دوست بود، خواستم با او قرار بگذارد و او را به بهانه آوردن بادکنک و وسایل تزئینی برای برگزاری جشن تولد دخترم به تعمیرگاهش دعوت کند. وقتی مجتبی به تعمیرگاه آمد، برادرم را از مغازه به بیرون فرستادم و مجتبی را به زیرزمین تعمیرگاه بردم.
از ماجرای قتل بگو؟
من از مجتبی پرسیدم چرا دست به چنین کاری زده است، اما او جواب قانعکنندهای به من نداد. او حتی عذرخواهی هم نکرد و با مشت به صورتم کوبید تا از دست من خلاص شود و بیرون برود، اما من گردن او را گرفتم و او را در کف زیرزمین خواباندم. چند قرص خوابآور که از قبل تهیه کرده بودم داخل یک لیوان آب ریختم و به او خوراندم تا بیحال شد. سپس او را با دستانم خفه کردم.
با جنازه چه کردی؟
آن را داخل صندوقعقب خودروی مجتبی جاساز کردم و به بیابانهای شهرری بردم و به آتش کشیدم.
چرا بعد از قتل، خودت را به پلیس معرفی نکردی؟
در آن شرایط نمیخواستم همسر و فرزندانم را تنها بگذارم. وانتم را هم قسطی خریده بودم و میخواستم اقساط آن را بپردازم سپس خودم را معرفی کنم، اما 40 روز بعد از قتل پلیس مرا بازداشت کرد.
چرا به فکر شکایت از مجتبی نیفتادی؟
من با قانون آشنایی نداشتم. فکر میکردم اگر شکایت کنم، چندین ماه طول میکشد تا شکایتم به نتیجه برسد. مجتبی قبل از این ماجرا هم رفتارهای مشابهی داشت، حتی این ماجرا را دوستان مجتبی هم در بازپرسی مطرح کردند و 8 نفر از آنها شهادت دادند. من در زندان فهمیدم مجازات قانونی چنین آدمهایی اعدام است.
از قتل پشیمان نیستی؟
نه، من از کشتن مجتبی پشیمان نیستم، اما در زندان فهمیدم که بهتر بود خودم دست به کار نمیشدم و آن را به دست قانون میسپردم. من مجتبی را کشتم تا دختربچه دیگری قربانی نشود. هر کسی جای من بود همین کار را میکرد. مجتبی زندگی ما را نابود کرده بود. اگر او را نمیکشتم جرات میکرد بار دیگر هم سراغ دخترم بیاید و او را آزار دهد.
حالا دخترت در چه وضعیتی است؟
او به افسردگی مبتلا شده و همسرم هر هفته او را پیش روانپزشک میبرد. این چهارمین روانپزشکی است که همسرم دخترم را برای درمان پیش او میبرد. دخترم شبها کابوس میبیند. هنوز هم وقتی عکس مجتبی را به او نشان میدهیم، از ترس به گریه میافتد .
دیدگاه شما